حرفهای یک مسافر |
آغازی دوباره بعد از کلی کاهلی و سستی میخواهم سفرم را از صفر شروع کنم.
میخواهم توشه راهم را آماده کنم. سفری در پیش دارم سخت و دراز و توشه ای میخواهم پر و سنگین که هر جا چیزی لازم داشتم در میان کوله بارم باشد و به دادم برسد. تا کی فرصت دارم که کوله بارم را بربندم نمی دانم فقط می دانم که باید لحظه و آن را غنیمت شمرم برای برداشتن از امکاناتی که اکنون در دسترس است و فردایی شاید نباشد. خدایا! حتی اگر چند دقیقه دیگر باید حرکت کنم، به وقتم برکت بده که تمام سی سال از دست رفته را جبران کنم و توشه ام را فراهم کنم. یقین دارم برایت راحت است. [ جمعه 92/9/1 ] [ 6:49 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
روز مرگی..
امان از وقتی که یه سفر کوتاه به نظرمون طولانی بیاد. امان از وقتی که توی روزمرگی دنیا گم بشیم و یادمون بره رفتنی هستیم اونوقت برای دنیا زندگی می کنیم. خونه های دنیامونو آباد می کنیم درحالیکه به فکر سرپناه آخرتمون نیستیم. وای بر ما که برای هشتاد نود سال خونه و ماشین و رفاه می خواهیم اما برای ابدیت ... دلم بدجوری گرفته و هوایی خدا شده. داشتم مردگیمو می کردم اما یه دستی از یه جایی قلقلکم داد و حالا دیگه فقط بی تاب نوشتنم. بی تاب گفتن و شنیدن از عشقم... [ جمعه 92/9/1 ] [ 6:48 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|