حرفهای یک مسافر |
پدر جان! برایم دعا کنید. من از این دنیا چیزی نمی خواهم. خداوند به من هدیه ای داده که از تمام نعمتهای دنیاییش بی نیازم کرده به شرط آنکه چشمانم را خوب باز کنم و قدردانش باشم. خداوند به زندگیم ریحانه خوشبویی عطا کرده که بوی خوشش هر لحظه مرا به یاد او می اندازد و به سپاس وادارم می کند"الحمدلله" آقای عزیزم! مولا و مقتدایم! برایم دعاکنید قدردان این گل بهشتی باشم. و خوب میدانم قدر دانیم این است که مانع کمالش نباشم. خوب میدانم باید تمام همم این باشد که او را کمال یافته در خط محمد و آل محمد نگه دارم. سعی می کنم مادر شایسته ای باشم و از هر موقعیتی برای پرورش فکرش استفاده کنم. وسایل بازی فرزند شیر خوارم باب اسفنجی و باربی و ... نیست او با تسبیح پدرش بازی می کند. او برای تقویت انگشتانش عکس شما را می گیرد. فرزند من با نوای دلنشین قرآن به خواب می رود و با صلوات بر محمد و آلش انس دارد. برایش دعا کنید بتواند نوکری نوکران اربابمان را کند. تمام امیدم اینست که جبران تمام زحماتم این باشد که روزی امام زمانش برایش دعا کنند:"خدا پدر و مادرت را بیامرزد" دعای پدر در حق فرزندانش مستجاب می شود. برای همه پدر و مادرهایی که چنین آرزویی دارند دعا کنید... [ چهارشنبه 92/9/27 ] [ 1:46 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
زمونه دست منو به دست آقام برسون جمال یوسف زهرا رو به چشمام برسون عمر من تو رو قسم به لحظه هایی که میرن التماست میکنم نذار ندیده بمیرم ساعتا دقیق بشین، دقیقه ها یه ثانیه تا همون لحظه بیاد اونی که اسمش باقیه زمونه قلب منو بیشتر از این تنها نذار برو ای باد صبا از گل روش خبر بیار جمعه ها! دستاتونو به دست همدیگه بدین شش روز اول هفته همه تون جمعه بشین ضربان قلب من به احترامش بزنید سند زندگیمو یه جا به ننامش بزنید جمعه ها پیر میشن و پیرا ندیده می میرن
وقتی که ثانیه ها تو چشم مهدی اسیرن
[ جمعه 92/9/22 ] [ 2:23 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|