حرفهای یک مسافر |
چه بوی خوبی دارد "سیب سرخ عشق" با تمام وجودم از لطافت و ظرافت وجودش لبریز می شوم. دلم پر است از گناه و معصیت! بوی خوش حرمت چه زلال و با صفا دلم را می روبد. همه تلاش میکنند دستشان به ضریح برسد اما من چشمانم را به ضریح زیبایت گره زده ام. من دل! بردار نیستم، دیریست در آرزوی زیارت به هر دری می زنم و حالا... چشم میگردانم، به عشاقت... نعوذبالله اینجا نباید حسادت کرد اما من غبطه می خورم. دختری جوان که با عشق زیارت وارث میخواند، پیر زنی عاشق که اگر بغض مجالش دهد قربان صدقه ات می رود. کسانی که شفای بیمار و... بهانه ای شده است تا با تو عشق بازی کنند. خجالت می کشم سرم را پایین می اندازم. به سرم می زند خودشیرینی کنم! قرآنها و کتابهای دعا و مهرها نا مرتب و بهم ریخته اند دلم میسوزد اگر ایران بود خدام با وفا نمی گذاشتند ذره ای بهم ریختگی ببینی. شروع می کنم به جمع کردن و مرتب کردن. دستم که گرم میشود اشکم هم سرازیر می شود، دلم هم می شکند. حال و هوایی دارد خادم حسین بودن... [ جمعه 92/9/8 ] [ 2:31 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|