حرفهای یک مسافر |
چند روز دیگه شش ماهه میشی و هر روز دلمو بیشتر آتیش می زنی. دو سه روزه از لیوان آب می نوشی! آخ که چه آتیشی می زنی به دل مادر و پدرت! پریشب که آب می خوردی من و بابات به هم نگاه کردیم و اشکمون ریخت! السلام علی الرضیع... دخترکم تو این شش ماهه خیلی بزرگ شدی، خیلی چیزا یاد گرفتی و یادم دادی!!! آره تو به مادرت یاد دادی که باید اصرار کرد باید برای یاد گرفتن تلاش کرد و حالا داری بهم یاد میدی که انسان یعنی هر لحظه درحال رشد، هر روز یه چیز جدید، یه قدم رو به تعالی عزیزم به من یاد بده چطور راضی باشم به تمام تواناییها و ناتوانیهام؟ به تمام اونچه خدا خواست و عنایت کرد و اونچه به صلاحم نبود و ازم دریغ کرد!!! [ شنبه 92/11/12 ] [ 8:8 صبح ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|