حرفهای یک مسافر |
خدایا من از همه فعالیت هام زدم. از همه چیزم گذشتم. از همه چیزایی که بعضی زنها آرزوشونو دارن. من از موقعیت اجتماعی خوبی که برام پیش اومده بود گذشتم. از اینکه دستم تو جیب خودم باشه و کمک خرج زندگیم باشم گذشتم. از اینکه پیشرفتهای ظاهری کنم و همه بگن آفرین فلان جا کار میکنی و از خیلی چیزا که فقط من و تو ازش خبر داریم. خدایا به امید این از همه چی گذشتم که یه روزی که انشاءالله دخترم بزرگ شد و فرد مفیدی برای دم و دستگاه مولام شد آقام شاید یه دعایی در حقم بکنن شاید تو به دعای ایشون یه عنایتی کنی و از در خودت ردم نکنی. بعد اینهمه مقدمه میشه یه نگاه کوچولو به دلم بکنی عاشقت بشم؟ میشه دیوونت بشم و بسوزم از عشقت؟ دلتنگ عاشقی ام خدایا... [ جمعه 92/9/1 ] [ 6:50 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|