حرفهای یک مسافر |
راضی بودن به رضای خدا کار هرکسی نیست! دلم حال و هوای خوشی داره؛ هوس کردم دو رکعت نماز با حال بخونم به یاد روزای پاکی و ... ریحانه رو میخوابونم و با خیال راحت به خیال خودم آماده میشم برا حال کردن با معبود. دلم براش یه ذره شده ها!!! یه جای دنج پیدا میکنم چادرم رو سرم میکنم می ایستم تا میام الله اکبر بگم صداش در میاد. سعی می کنم به بخت بدم لعنت نفرستم و نگم"یه بار خواستیم یه نماز بخونیم؛ اه" با آرامش میام کنارش و مشکلشو حل میکنم. با خودم فکر میکنم"دیگه خواب خوابه" می ایستم تا میام الله اکبر بگم دوباره صداش میاد. راستشو بخوای ته دلم ازش دلگیر میشم هم از او هم از خدا"خدایا تو که میدونی چقدر دلم برات تنگیده خوب کمک کن دیگه" تحمل چندبار تکرار شدنشو دارم؟؟؟ نه بابا حالا هم که میخوام نمازی بخونم برا اینه که نفسمو آروم کنم و گاهی یادم بیاد همچین کاری کردم و چقدر من بنده خوبیم!!! خدایی اگر غیر این باشه رضایت به رضای اوست نه رضای نفس [ سه شنبه 92/11/1 ] [ 11:58 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
ما که نمی فهمیم و نخواهیم فهمید که مقام "رضا" چیست و کدامین مرتبت است اما بزرگان و ریش سپیدان و ره یافتگان گویند که مقامی ست بس عظیم و والا در بارگاه پروردگار! الهی! وجود بی مقدارم را زیر و رو کرده ام و جز رضای خویش چیزی را نمی جویم! بار خدایا! چه سخت است پس از مدتها که به گمان خویش در راه رضای حق قدم برداشته ای دریابی که تنها و تنها رضای نفست را جسته ای! مولای من! عمر بر باد رفته ام، نظری! مولا! تاجری مال باخته ام، مددی! پروردگارا! امروز دانستم که هیچ در توشه ام ندارم جز مشتی ریا و خودخواهی، دستگیری! چه گویم که جز برای رضای نفس گامی برنداشته ام؛ و چه خواهم که ترسم برای خوشامد او باشد و بس...، پناهگاهی! [ سه شنبه 92/11/1 ] [ 11:7 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|