حرفهای یک مسافر |
نمی دانم جهان تاراست یا من تار می بینم ساعی حکیم [ شنبه 93/5/4 ] [ 11:32 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
داری بزرگ میشی عزیزکم! از احیا شب بیست ویکم که برگشتیم تشنه یه جرعه شیر و خواب بودی! شنیده بودم فضای معنوی خیلی روی بچه ها اثر داره، باور نمیکردم انقدر زود!!! صبح که بیدار شدی مثل همیشه برات شعر خوندم و یه نوحه کوتاه "من از تو دل نمیکنم آقا اگه قابل بدونی. اگه میون عاشقا این دل ما رو دل بدونی" بعدشم مثلا شور گرفتم "حسین، حسین، حسین..." و با ناباوری می دیدم دستای کوچیکتو به سینه میزنی الان سه روزه که تو سینه زدن رو یاد گرفتی و من غرق سرورم و شاکر این نعمت الهی. دلم برا مادری می تپه که بزرگ شدن طفلشو سر نیزه ها دید.... [ دوشنبه 93/4/30 ] [ 5:16 صبح ] [ همسفر ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 93/1/20 ] [ 1:0 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
مولا! اینهمه پستی که در حق شما و یارانتان روا می دارند سند حقانیت شماست این خوک صفتان گمان میکنند میتوانند نور خدا را خاموش کنند اما خداوند وعده داده و تاکنون تمام وعده هایش تحقق یافته نور شما واهل بیت تمام این ظلمت کده را پر خواهد کرد به فضل الهی [ جمعه 92/12/16 ] [ 11:47 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
بدون اینکه عمدی در کار باشه! بدون اینکه بدونیم! گاهی بدون اینکه بخواهیم... "همسفریم" مقصد این سفر طولانیِ کوتاه کجاست؟ همسفریم توی سفری که گاهی اونقدر توش غرق میشیم که یادمون میره تو سفریم. گاهی یادمون میره در گذریم و "عمر سفر کوتاهه". یادمون میره همه سختیهای سفر وقتی که تموم بشه خاطره ست. اینهمه حرف و حدیث، اینهمه دغدغه، اینهمه حرفای صدمن یه غاز برای چیه؟ اینهمه عجله و بدو بدو، اینهمه آرزوهای دست نیافتنی برای چیه؟ آخه کی تا حالا سفری رفته که سراسر لذت باشه و شادی؟ کی تا حالا تلاش کرده که هتلی که فقط یه بار توش اقامت داره رو بخره؟ کی شنیدید کسی گاوصندوق بخره برای اتاقی که چند روزی بیشتر مهمونش نیست و دیگه معلوم نیست تو اون اتاق ... باید بریم! بریم به وطن اصلیمون و همه مون همسفریم!!! چرا قدر همدیگه رو ندونیم؟ چرا بخاطر یه اشتباه بخاطر یه کلمه یه نگاه یه نیت که از اصل و اساسش خبر نداریم سفر رو به کام خودمون تلخ کنیم؟ [ شنبه 92/11/19 ] [ 4:31 عصر ] [ همسفر ]
[ نظر ]
|